چند روزى در "كربلا" ماند و پس از آن عازم "نجف اشرف"، مرقد نورانى و مطهّر اولين امام شيعيان، حضرت علي ع شد. تصميم داشت چند روز در "نجف" بماند. پس از خواندن زيارت نامه، نشسته و به ضريح حضرت چشم دوخت. اوبا مولاى خود درد دل كرد و از غم هايش گفت و ياد مظلوميت حضرت علي عليه السلام افتاد كه چطور 25 سال او را خانه نشين كردند و همسرش را دربرابر او كتك زده و به شهادت رساندند. پس از زيارت، تصميم گرفت سرى به خانه دوست قديمى اش - كه به بحرالعلوم شهرت يافته بود - بزند. به راه افتاد و پُرسان پُرسان منزل او را يافت. عدّه ي زيادى آنجا بودند و جلسه اىعلمى برقرار بود. گوشه اى نشست و به پرسش و پاسخ ها گوش داد.علاّمه بحرالعلوم، با چنان مهارتى به سؤالات پاسخ مى گفت كه راهِ "امّا و اگر" را مى بست.جلسه كه پايان يافت، به جز سه نفر همه رفتند."ميرزاى قُمى" از گوشه ي مجلس برخاست و خود را به دوست صميمى سالهاى گذشته اش رساند. علاّمه بحرالعلوم از ديدن او شگفت زده شد و برخاست و وي را در آغوش گرفت و گفت:
حتما بقيه را در ادامه مطلب مطاله فرماييد